۴ مطلب با موضوع «دوران سربازی» ثبت شده است

شهید محمد و نمار قضای مادر شهید

هرگاه به محل خدمتش زنگ می زدم تا صدایش را بشنوم 

و احوالش را جویا شوم نمی توانست صحبت کند

 اکثر مواقع هم خدمتی هایش می گفتند یا در حال نمــــاز خواندنست یا به دعا و عبادت مشغول است ؛

 زیارت عاشورا مداوم می خواند , بعد از نماز صبح هم دعای عهدش ترک نمی شد .


 هم خدمتی هایش می گفتند که اکثراوقات او را در حال نماز خواندن می دیدیم آنها نمی دانستند 

که محمــــــد یک سال نماز قضای یک مادر شهید را که به تازگی به رحمت خدا رفته بود بعهده گرفته است .

 فرزندان آن مادر شهید چون محمد را نمی شناختند مخالف بودند


 که محمــــــــد نماز قضای مادرشان را بخواند اما مادر شهید به خواب یکی از فرزندانش آمد

 و از پسرش گله کرد که چرا اجازه نمی دهید محمـــــــد نماز قضایش را بخواند .


اینگونه شد که محمـــــــد نماز قضای مادر شهید را بعهده گرفت 

قرار شد پسران مادر شهید مبلغی را به منظور تبرک برای یک سال نماز قضا به محـــــمد اهدا کنند ؛ 


محــــــمد این درخواست آنها را رد می کرد اما با اصرار خانواده مادر شهید پول را قبول کرد ,

 تا زمانی که نمازها را تمام نکرده بود به این پول دست نزد ؛

 بعد از شهــــــــادت متوجه شدیم که این پول را به یک ناشناس اهدا کرده است .


۰۸ مرداد ۹۲ ، ۱۳:۵۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کربلایی شهید محمد سلیمانی

شهیـــد آینده

محمد.jpg

 بچه ها ی پادگان خیلی با محمـــــد اُخت شده بودند ؛

 بعضی از آنها اورا حاجی و برخی دیگر سیـــد صدایش می زدند ولی خودش می گفت:

 « مرا  مادرسید  صدا بزنید »  چون مادرم سیـــــده است .

 اکثرا او را شهیـــــــد زنده می نامیدند .

 روزی بازرسی از تهران آمد و درحین بازدید به او نگاه کرد و به فرمانده او خطاب کرد:

 که این سرباز کیست ؟ نامش چیست و اهل کجاست ؟

 محمــــــــــد با خودش گفت حتما به خاطر محــــــاسنم می خواهد مرا تنبیه کند .

 اما آن بازرس خطاب به فرمانده محمــــــــد گفت :

"این سرباز را زودتر مرخص کنید چون اینجا بماند حتما شهیــــــــد می شود،

این سرباز شهیــــــد آینده ماست"

 گفتم محمــــــــدجان این چه حرفی بود که آن فرمانده زده است :

من طاقت شنیدن این حرف ها را ندارم , 

محمــــــــــد به من گفت مادر جان مگر تو دوست نداری مادر شهیـــــــد باشی ؟ 

برای شما افتخار است که شما را مادر شهیــــــــــــــد خطاب کنند .

۰۷ مرداد ۹۲ ، ۱۳:۵۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کربلایی شهید محمد سلیمانی

سربازی

مممم.jpg

محمــــــــــد پس از آموزشی ، به سلمـــــاس اعزام شد و ده ماه

 در یک چــــــادر گروهی در پدافند هوایی مرز ایران و ترکیه خدمت کرد . 

موقعی که به مرخصی می آمد می گفت: 

" مادرجان من در آنجا با بچه هایی هم خدمت هستم 

که با من هم عقیده نیستند و حتی افسران پادگان به چفیه و محاسن من گیر می دهند"


به او گفتم :

 " محمد جان شما در ارتش خدمت می کنید باید محاسنت را کوتاه کنی "


 ولی اصلا زیر بار نمی رفت می گفت :

" اگر سربازی من از دو سال به ده سال اضافه شود

 هرگز محاسنم را کوتاه نمی کنم من در زیر پرچم اسلام خدمت می کنم 

پس با قانون اسلام خدمتم را ادامه می دهم " 


خیلی نگران بودم که با اینکارش اضافه خدمت بخورد.

 اما در مرخصی های بعدی گفت :

" چند باری به من گیر دادند اما دیدن زیر بار نمی روم بی خیالم شدند . "


در همان جا هم همیشه یک چفیه بر گردن و یک کلاه بر سر می گذاشت

 و خودش را به شکل بچه های جنگ و جبهه در می آورد .

۰۴ مرداد ۹۲ ، ۱۳:۵۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کربلایی شهید محمد سلیمانی

اعزام به سربازی

محمـــــــــــد در اول اردیبهشت 88 به سربازی اعزام شد .


محل آموزشی اش پادگان عجبشیر بود.


هر چه اصرار کردم محمــــــــد جان کاری کن در جایی نزدیکتر خدمت کنی قبول نمیکرد .


همیشه مرا نصیحت میکرد که مادر جان شما باید به دوری از من عادت کنید .


به خدا قسم که این سخن خیلی مرا آزرده میکرد .


چون من خیلی به محمــــــــدم وابسته بودم و هرگز راضی به دوری از او نبودم.


وقتی به سربازی اعزام شد شب و روز کار من گریـــــــه بود .


از خدا عاجزانه میخواستم که حافظ همه ی غریبــــــــــــان باشد


 و هر غریبی را به آغوش وطن و عزیــــــزانش بازگرداند.


۰۲ مرداد ۹۲ ، ۱۶:۱۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کربلایی شهید محمد سلیمانی