محمـــــــــــد در اول اردیبهشت 88 به سربازی اعزام شد .


محل آموزشی اش پادگان عجبشیر بود.


هر چه اصرار کردم محمــــــــد جان کاری کن در جایی نزدیکتر خدمت کنی قبول نمیکرد .


همیشه مرا نصیحت میکرد که مادر جان شما باید به دوری از من عادت کنید .


به خدا قسم که این سخن خیلی مرا آزرده میکرد .


چون من خیلی به محمــــــــدم وابسته بودم و هرگز راضی به دوری از او نبودم.


وقتی به سربازی اعزام شد شب و روز کار من گریـــــــه بود .


از خدا عاجزانه میخواستم که حافظ همه ی غریبــــــــــــان باشد


 و هر غریبی را به آغوش وطن و عزیــــــزانش بازگرداند.