۴ مطلب با موضوع «خاطرات خانواده» ثبت شده است

نماز اول وقت

1408618403588200_large.jpg

شهید محمد نماز اول وقتش تحت هیچ شرایطی ترک نمیشد


قبل از رسیدن به سن تکلیف نماز خودشو به جا می اورده


مگر هنگام کمک به پدر و مادر
۲۴ دی ۹۳ ، ۱۵:۱۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کربلایی شهید محمد سلیمانی

من عاشق شهادتم

مــادر شهید محمد :
 
محمـــــــــــد زمان جنگـــــ بچه بود

 اما هر دفعه که حرف جبهــــــه می شد می گفت:

 یادش بخیر جبهه , یادش بخیر شبهای عملیات , یادش بخیر صدای تیر و خمپاره و …  . 

گفتم:محـــــــمد جان تو که جبهـــــــــــــــه نبودی ,

تو که با شهــــــــــــــــدا نبودی

 چرا این حرف ها را می زنی ؟

 می گفت : مـــــــادرجان من عــــــاشق شهـــــــــــادت و شهــــــدا هستم ,

 عــــــاشق جبهه و سنگر و خاکریزم

 برای همین اینطور حــــرف می زنم .
۰۸ شهریور ۹۲ ، ۱۴:۲۳ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
کربلایی شهید محمد سلیمانی

شهادت تمام آرزوی محمد بود

http://nmedia.afs-cdn.ir/v1/image/6QFOHCsu1vIv1wLRmBoHnvlq6KUzSVmq8vyYZPkV0aVdxISLH0pzNw/s/w500/

مــادر شهید محمد : 


محمــــــــــــد علاقه زیادی به "شهیـــــــــــــــد همت" داشت 


حتی مرا به" مـــزار شهیــــد همت " هم برد


 او می خواست مرا کم کم آماده کند ولی من غافل بودم


 به خدا قسم مثل شهیــــد همت ،  شهیــــــــــــد شد ,

 

خداوند هر چه را که زیبـــــــــــــــــا باشد برای خودش بر می دارد 


از محـمـــــــــــــد هم چشمان و صورت زیبایش را برای خود برداشت 


محــمــــــــــــــــــــــد دل ما را برد و خدا هم دل محمــــــــــــــــــــــــــد را ...


۰۱ شهریور ۹۲ ، ۱۴:۱۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کربلایی شهید محمد سلیمانی

زندگی با شهــدا

خادم الشهـــــــدا به شهـــــــدا پیوست


مــادرشهید محمــد :


علاقه وافری به شهـــــــــــــدا داشت 


عجیب بود به ظاهر با ما زندگـــــی می کرد ولی دلش در جای دیگری پر می کشید


 و حال و هوایش با ما فرق داشت 


آنقدر عکس و خاطره از شهـــــــــدا در کمدش و در خانه چسبانده بود 


و من همیشه می گفتم  :


محمـــــــــدجان شما این خانه را با گلزار شهــــــــــــــدا اشتباه گرفته ای .

۱۳ مرداد ۹۲ ، ۱۴:۱۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کربلایی شهید محمد سلیمانی